به نام خدا
چقدر حال میده تو هال ، رو به قبله بنشینی و در سکوتی سرشار ،آهنگ اسماء الهی، باصدای سامی یوسف رو بشنوی و
زار زار در فراغ معبود و رضوانش اشک بریزی وحس دلتنگیتو همراه باقلبی مالامال از عشق به سوی آسمان بفرستی.
چقدر این حال و دوست دارم
پ.ن
رضوان نام آخرین طبقه است که مخصوص پیامبران واولیاالهیه توبهشت.اونجا خود خدا لحظه به لحظه باهات هم کلامه وهم صحبت.رضوان نهایت رضای الهی رو میگن.
سرچ کنید آهنگشو .احتمالا تو آپارات ویدیوشم هست.اگراحساسی پیدا کردی برای منم دعا کن
بقول یکی از کاربران قدیمی وهمراهم که گاهی باهم صحبت میکنیم،تف تو ریا!
یکی اگه تونست کداهنگوکه مخصوص وبلاگ هست ،برام پیداکنه ،دعاش می کنم.
به نام خدا
دیروزی،بعدازتولدپسرم،اینقدر هله هوله خورد که رودل کرد وبعدم تب و افتاد که من از کارهام موندم.شب تانیمه هاش بخاطر بالارفتن تبش خواب نداشتم.از استرس نمیتونستم بخوابم
داشتم بالاسرش به پیچیدن ها وناله کردن هاش گوش می دادم و
باخودم میگفتم خدا
این همه شب به این راحتی میخوابم اما نمی فهمم که چقدر نعمت آسایش و آرامش ناشی از سلامتی بچه هام وخودمو استفاده میکنم اما نمی دیدم این هدیه ی زیبای تورا
خنده داره که ما میگیم ما کارهای خوب میکنیم که بریم بهشت!!
درحالی که بهشت یک هتله فقط
هدف دیدن خداست.
وسیرنشدن از تماشای او ولبریزشدن از او
وقتی که تو همه ی بدبختی هات،نداشتن هات،کم شدن نعمت هات
خدایی که بهت نعمت داده رو ببینی
غافل ها هم که معلومه این موقع چی می بینن
بدبختی ها و شکایت ها که بهشون بهانه داده تا گناه کنند.
دنیا مثل درخت سیبیه که سیب هاش آدم رو یاد خدا بیندازه ووقتی سیبی رو از درخت جدا می کنند باز خدا رو می بینند.
خدا اصلا اینجوری بزرگت می کنه
کم وکسرمیکنه،بالاپایین میکنه ،زیاد وکمت میکنه تا خودتو بشناسی
بعد میری توصحنه ی قیامت
خدا میگه یادته اونجا مثلا مادرتوگرفتم،بچتوگرفتم،همسرتوگرفتم
بعد میگی چرا؟
خدا میگه:که خودتو ببینی وعکس العملتو .فیلمو ببین.ببین چکارکردی؟!!!!
به نام خدا
سه سال پیش شب یلدا
پسرم برای خودش بازی می کرد و همسرم به کارای عقب موندش می پرداخت .
ومن جلوی تی وی بساطمو پهن کردم تا از خودم پذیرایی یلدایی به عمل بیارم.
برف شروع به باریدن کرد.درشت وپرشتاب وشهر در سکوت سرما به استقبال زمستان می رفت.ساعت ۱۲شب بود و من مشغول خوردن که
ناگهان دردزایمان آغاز شد.از تعجب به شکمم نگاه کردم و گفتم
آخه بچه چته؟نکنه عجله داری برای اومدن؟خیال به سرت زده که آجیلارو بامن مشترک بشی؟؟جان من یلدامو خراب نکن.دکترگفته دوهفته دیگه قراره بیای
ودوباره به خوردن ادامه دادم اما واقعا پسرشیطون وقت اومدنش بود.بلندشدم ودوش گرفتم ولباسامو عوض کردم و به بابازنگ زدم که بیا
وباباباکمی اکراه وترس از لغزندگی جاده ها
ماشینشو روشن کردوبه همراه پسروهمسرم همه رفتیم زایشگاه.باباوپسرم به محض رسوندن من برگشتن خونه و همسرم موند ومن رفتم اتاق عمل
ساعت دوی نصفه شب عمل تمام شد ومن تنهای تنها بدون هیچ همراهی به اتاق ریکاوری و از اون جا به بخش منتقل شدم.
خانم های همراه اتاق های کنار میومدن بالای سرم و بانچ ونچ وآخی !همش می پرسیدن همراهت کو
منم توبیهوشی و لرز شدید حاصل از دست دادن خون وداروی بیهوشی،بهشون دلداری دادم
گفتم بهترین همراه هرکسی ایمانشه.که به اندازه ی توکلش قدرت پیدا میکنه.
وقتی خوابیدم مامانمو دیدم که بالای سرمه و صدام می کنه
چشممو که باز کردم زن داداشم و دیدم.بالبخندبهش سلام کردم و گفتم ساعت چنده؟
این فسقلیو که کنارم خوابیده بده ببینمش.
پ.ن
وقتی تولدپسردوممو باتولد پسر اولم مقایسه می کنم ،می فهمم مهربانی خدا خیلی زیباتر وقوی تراز مهربانی مادره .
درباره این سایت